شناسه: 136577

محبت و مهرباني

راوی فاطمه یوسفی : به خاطر دارم یک روز ظهر برادرم حسن به منزل ما آمد بعد از صرف ناهار و جمع کردن سفره چون من کمی کسالت داشتم به استراحت پرداختم در همین حال بود که صدایی از آشپزخانه به گوشم رسید وقتی به آن جا رفتم دیدیم برادرم حسن تمام ظرفها را شسته و نگذاشته به هیچ وجهی دست به ظرفها بزنم و هر چه اصرار کردم فایده ای نداشت.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه