تولد و کودکي
موقعی که غلامحسین 5 ساله بود به بیماری سختی مبتلا شد و چون ما در کلاته زندگی می کردیم و در آنجا پزشکی وجود نداشت، دشمنان از زمین و آسمان کوتاه بود و نا امید شده بودیم که ناگهان یک نفر ناشناس بر سر بالین او حاضر شد و از ما در خواست یک عدد تخم مرغ کرد. وقتی تخم مرغ را به او دادیم دعایی خواند و آن را به غلامحسین داد و او تخم مرغ را خورد و حالش خوب شد.
ثبت دیدگاه