بدون موضوع
برادر گرامی ایشان میفرماید: یک بار که از جبهه آمده بود گفتیم :تو که استعداد داری حالا بیا و در سنگر معلم ادامه تحصیل بده و برای مدتی در کلاس درس ؟؟؟؟؟ مدرسه حاضر شو، در جواب من و پدرم گفت :اگر شما اسم مرا غلام حسین (ع) گذاشته اید مگر نه این است که جنگ ما کربلای ایران است پس من باید در رکاب مولای خود باشم«تقسیم عیدی :» خواهر ارجمند ایشان میگوید : اغلب سالها پول عیدی را که از پدر میگرفتیم او سهم خودش را با یتیمان و مستمندان تقسیم میکرد «دیدار آخر» و در آخرین سفرش از او دل نمیکندم با او تا مشهد رفتم در مشهد نیز وقتی سوار بر اتوبوس شد به دنبال اتوبوس او دویدم. انگار به من الهام شده بود که این دیدار آخر است.
ثبت دیدگاه