بدون موضوع
غلامحسین یعقوب نژاد پدر بزرگوار شهید می گوید: از ابتدای انقلاب با اینکه کودکی 10 ساله بود در راهپیمایی ها و تظاهرات علیه حکومت ستم شرکت می کرد پس از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج به عضویت درآمد با همان سنّ کم خود در حالی که در پایگاه نگهبانی می داد از عبادت نیمه شب ها غافل نبود با قرآن بسیار مأنوس بود نماز خود را در پنج وقت بجا می آورد براستی که از مستغفرین بالایی بود. دعای انسان ساز کمیل و زیارت عاشورای امام حسین را بر خود واجب می دانست، مدام دست به دامان ائمه اطهار و چهارده معصوم بود در دعای دست او همیشه ذکر «اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک» شنیده می شد. شبها گاهی دیرتر به خانه می آمد وقتی از او سؤال می کردیم چرا دیر آمده ای در پاسخ می گفت: می خواهم شما را به نبودنم عادت بدهم، بعدها که جویا می شدیم متوجه می شدیم در گوره امداد رسانی شهید رحیمی که از سوی بچه های انجمن اسلامی دانش آموزان تشکیل شده بود مشغول فعالیت و کمک به مستمندان بوده است. هیچگاه در بستر نرم نمی خوابید اگر از او سؤال می کردیم با لبخندی می گفت این تن خاکی را نباید عادت داد. صله رحم می کرد و دیدار از اقوام ویژه دیدار و حضور در جمع کودکان یتیم را خیلی دوست داشت گاهی که از موضوعی خیلی عصبانی می شد حرف نمی زد و سکوت اختیار می کرد. بنا به سفارش امام اغلب روزهای دوسنبه و پنجشنبه را روزه می گرفت. قبل از شهادت فرزندم خواب دیدم که گوسفند سفید و زیبایی دارم گرگ به او حمله کرده ابتدا او را نجات دادم امّا مرحله دوّم دیگر او را ندیدم در همان عالم خواب خیلی بدنبال او دویدم که پس از چندیت روز خبر مفقودالاثر شدن فرزندم را به ما دادند. در سال 77 برای سفر کربلا آماده می شدم که مادر یکی از شهدا به من گفت: ان شائ الله می رویم کربلا، شاید آقا امام حسین نشانی از فرزند شما یدهد. اتفاقاً سفر ما از 19/7/77 به 29/7/77 موکول شد که در همین ایام پیکر پاک او را برای ما آوردند.
ثبت دیدگاه