عشق به جهاد
راوی علی اکبر نوفرستی: من به همراه پدرم به جبهه رفته بودم در آنجا دیدیم محمد حسن هم به جبهه آمده من و پدرم به او اصرار کردیم که برگردد ولی راضی نشد پس از مدتی قرار شد پدرم برگردد و ما دو برادر در جبهه ماندیم تا اینکه شب عملیاّت کربلای 5 فرا رسید، به او گفتم: که در عملیاّت شرکت نکند و من شرکت کنم ولی ایشان با اصرار زیاد من را راضی کرد که در عقب بمانم و خودش در عملیاّت شرکت کرد و به درجة رفیع شهادت نائل گردید.
ثبت دیدگاه