خاطرات بعد از مجروحيت
راوی نرگس نوری: یادم هست یک دفعه که منصور به مرخصی آمده بود کمی پایش را می لنگاند به او می گفتم چه شده است که این طور پایت را می لنگانی؟ گفت: چیزی نشده فقط از یک تپه که بالا می آمدم پایم پیچ خورده است !. از آن موضوع گذشت تا این که هر روز می دیدم به باغی که پشت خانه است می رود، یک روز به دنبال او رفتم تا ببینم که او در باغی که هیچ چیز ندارد چکار می کند که دیدم نشسته و باند زخمش را عوض می کند وقتی مرا دید خیلی خجالت کشید و مرا قسم داد تا این موضوع را به پدر و مادر نگویم تا آنها دلواپس نشوند و غصه نخورند، من که آن وضع را دیدم نتوانستم خودم را کنترل کنم و گریه می کردم و او به من دلداری می داد و می گفت: ببین من بالا و پایین می پرم و پایم طوری نیست . و با این حرفها من را دلداری می داد.
ثبت دیدگاه