پيش بيني شهادت
یادم می آید یک روز آمد وسرش را روی زانوی من گذاشت و گفت : دستت را روی سرم بگذار بعد دستش را روس صورتم کشید و گفت : به من نگاه کن که چه برادری بوده ام من شهید می شوم و این خاطره برایت به یادگار می ماند .
یادم می آید یک روز آمد وسرش را روی زانوی من گذاشت و گفت : دستت را روی سرم بگذار بعد دستش را روس صورتم کشید و گفت : به من نگاه کن که چه برادری بوده ام من شهید می شوم و این خاطره برایت به یادگار می ماند .
ثبت دیدگاه