خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
راوی حمید نوروزی: بعد از شهادت برادرم هادی خانواده ام ، خواهران و برادرانم خیلی گریه می کردند و ناراحت بودند یک روز که همگی ناراحت و در حال گریه و زاری بودیم یکی از بستگان آمد و گفت : کافی است دیگر گریه نکنید مادرم گفت : پسرم نو جوانی بیشتر نبود بگذار گریه کنیم و عقده دلمان را خالی کنیم ولی آن قوم ما گفت : من خوابی دیده ام و برای همین می گویم گریه نکنید . پرسیدم چه خوابی دیده اید : گفت من پدرتان را در خواب دیدم (پدر قبل از شهادت هادی فوت شده بود) که به من گفت : قبل از شهادت هادی من خیلی در فشار و سختی بودم من در زندانی افتاده بودم اما از وقتی هادی به شهادت رسید من را آزاد کردند و به من عفو داده شد چون ایل قوم و خویش ما خانمی سیده و مومن بود و حرفش برای ما،سند بود بعد از آن دیگر مادرم گریه نکرد .
ثبت دیدگاه