خبر شهادت
راوی سکینه گرایلی: به خاطر دارم هنگامی که جنازه پسرم عباس نوروزی را آوردند. کسی نمیدانست که او پسر من است. چون برادر بزرگتر عباس فامیلیاش گرایلی است و عباس هم از پدر دیگری که فامیلش نوروزی بود کسی نشناخته بود که او فرزند من است تا اینکه یکی از دوستان عباس فهمیده بود به برادران معراج شهداء گفته بود که ایشان برادر کوچک آقای گرایلی هستند. من به خاطر اینکه دخترم مریض بود به پیش او رفته بودم تا از او مراقبت کنم برای همین مقداری وسایل برداشته بودم که همانجا در ایام عید چند روزی را بمانم. هنوز 5 روزی از رفتنم نمیگذشت که آمدند دنبالم و گفتند: بیا عباس ترکش خورده و ایشان را برای مداوا به اسفراین آوردهاند و من با خود گفتم: مگر کسی را که ترکش خورده باشد میآورند اسفراین. بالاخره وسایلم را جمع کردم و راهی خانه شدم. هر چند که میدانستم پسرم عباس شهید شده است. اما خود را کنترل کردم تا اینکه مرا به معراج شهداء بردند تا جنازه ایشان را شناسایی کنم. وقتی به بالای سر جنازه پسرم رفتم و پارچه را برداشتم دیدم صورتش سوخته است و بعد پارچه را برداشتم صورتش سوخته است و بعد پارچه را از روی بدن پسرم بالا از دم دیدم از زانو تا صورت کاملاً سوخته و هیچ چیز مشخص نیست من با دیدن این صحنه شکه شدم و غش کردم و دیگر هیچ چیز نفهمیدم. تا اینکه جنازه پسرم عباس نوروزی را تحویل و بعد از تشییع جنازه، ایشان را در گلزار شهدای اسفراین به خاک سپردیم.
ثبت دیدگاه