شناسه: 139886

پيش بيني شهادت

بهترین خاطره ای که ازایشان دارم یادم می آید آخرین دفعه که برادرم می خواست به جبهه برود با مخالفت پدرم روبرو شده بود. پدرم به اسماعیل گفته بود که شما دو مرحله به جبهه رفته اید و زحمت خودتان را کشیده اید ولی سید اسماعیل از حرف پدرم خیلی ناراحت شده بود. اما ایشان با یک روحیه بالا و چهره ی شاداب از من خواست که برویم قدم بزنیم و گفت: شاید دیگر من را نبینید. تحول عجیبی در روحیه ایشان ایجاد شده بود من نیز ایشان را همراهی می کردم در طی راه ایشان خیلی با من صحبت کرد و مرا سفارش نمود . بخصوص در رابطه با فرزندش که از آنها به نحو احسن نگهداری و مراقبت نمایم و در مسیر راه با خرید یک سینی دل مرا به دست آورد و بغضی که درون من بود را خاموش کرد آن شب مرا به منزلش میهمان کرد و یک کاپشن تازه که خریده بود را به من هدیه داد و بعد من به منزلمان رفتم . وبعد که من مدرسه بودم برادرم سید اسماعیل به جبهه اعزام شده و بعد از مدتی به شهادت رسید.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه