خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
راوی فاطمه نژادمحمد : برادرم مهدی چیزی در حدود هشت سال مفقودالاثر بود و من همیشه با خودم درگیر بودم که او زنده است یا نه؟ یک شب خواب دیدم که مهدی به منزل ما آمده و یک دست لباس سفید رنگ شیک هم تنش است پرسیدم از کجا می آیی؟ مگر تو شهید نشده ای؟ گفت: من از باغ می آیم و من کشته نشده ام و خیلی حالم و جایم خوب است فقط پهلویش را نشان داد که زخمی شده بود و گفت پهلویم زخمی شده اما خیلی راحتم از ما پرستاری می کنند و من هر چهل روز یک بار از شما سر می زنم و شما را می بینم ولی شما مرا نمی بینید.
ثبت دیدگاه