دستگيري از ضعيفان
اوایل ازداجمان بود که روزی به اتفاق علی آقا به عیادت یکی از دوستانشان رفتیم .هنگامیکه می خواستیم برگردیم وقت اذان مغرب بود طبق روال همیشه ایشان چون به نماز اول وقت مقید بود موقع اذان درهر شرایطی به طرف وضو و نماز می رفت .ولی آن لحظه درکمال تعجب دیدم که ایشان آماده و مهیای نماز نشدند و ازمن خواست تا به اتفاق هم جایی برویم بعد به یک خانه ی متروکه ای رفتیم که من اصلاً فکر نمی کردم درآن خانه کسی زندگی کند .کلبه خرابه ای بود که پیرمردی در آن زندگی می کرد .وقتی وارد شدیم آن پیرمرد سجاده ی نمازش را پهن کرده بود و درحال خواندن نماز بود.علی آقا به قدری راحت و صمیمی وارد منزل شد که برای من غیر منتظره بود .بعد کنار آن پیرمردنشست ویک استکان کوچک که از نظر من شاید خیلی هم بهداشتی نبود برداشت و برای خودش چایی ریخت و هنگامیکه آن پیرمرد نمازش را تمام کرد با یک شور و شعفی با علی آقا احوالپرسی کرد که مراتحت تاثیر خود قرار داد.بعد علی آقا به من اشاره کرد که شما هم چایی می خورید؟ وقتی دیدم ایشان به قدری با لذت چایی را خورد من هم قبول کردم و شاید آن چایی ، بهترین چایی بود که من د رطول عمرم خورده بودم .درآخر ، هنگام خداحافظی علی آقا دست در جیبش کرد و مقداری پول زیر پتو گذاشت و صورت آن پیرمرد را بوسید.وقتی ازمنزل بیرون آمدیم ، سوال کردم چرا امشب نمازت را اول وقت نخواندی ؟ ایشان در جوابم حرف زیبایی به من زد که هرگز فراموش نخواهم کرد گفت : این هم یک نوع نماز و عبادت است .
ثبت دیدگاه