توجه به امر ازدواج
یک روز علی آقا در حالی که می خندید وارد منزل شد و به من گفت : می خواهم کاری بکنم که انشاء ا… خیر است و به کمک و مشورت شما نیازمندم .گفتم : چه کار می خواهید انجام دهید؟ گفت: راستش را بخواهید یکی از همکلاسی هایم را پسند کرده ام و می خواهم در رابطه با ازدواج با شما مشورت کنم ولی از پدرخجالت می کشم تا موضوع را برای ایشان شرح دهم .من قبول کردم که دراین مورد با پدرش صحبت کنم .وقتی پدرش به منزل آمد به او گفتم : علی دختری را پسند کرده و می خواهد ازدواج کند و گفته است اول باید نظر پدرم را بدانم و با ایشان صحبت مشورت کنم حال نظر شما چیست ؟ پدرش گفت : من با کمال میل هرگونه کمکی که از دستم برآید دریغ نخواهم کرد .بعد وقتی علی آقا با پدرش صحبت کرد .پدرش گفت: شما هرکجا بروید ما پشت سر شما می آییم . که بعد به تهران رفتیم و مراسم عروسی ایشان را درکمال سادگی برگزار کردیم.
ثبت دیدگاه