آخرين وداع با خانواده
یک روز علی آقا نزد من آمد و گفت: « مادر جان، شما باید چند روزی پیش بچه ها بیایید تا من به جبهه بروم» گفتم: « اول باید پیش پدرت در روستا بروید» ایشان در جواب گفت: « اول با شما خداحافظی کنم سپس پیش پدر می روم و از ایشان حلالیت می طلبم» گفتم: « مادرجان، شما تا بحال چند بار به جبهه رفته اید و بحمدالله به سلامت برگشته اید و دین خودت را به اسلام ادا کرده اید، حال وقت آن رسیده که به فکر زندگی و زن و بچه ات باشی.» گفت: « من این بار دیگر باید شهید شوم و فکرم راحت شود » به هر حال بعد از موافقت من پیش پدرش رفت و با او خداحافظی کرد و به جبهه رفت چند روز بعد هم خبر شهادتش را آوردند.
ثبت دیدگاه