شناسه: 140163

دستگيري از ضعيفان

روزی علی آقا به روستا آمد، من در آن زمان کوچک بودم، به من گفت: می خواخم تا جایی بروم اگر تو هم مایل هستی می توانی با من بیایی. وقتی با هم از منزل خارج شدیم اولین جایی که ایشان رفت منزل شوهر عمه ام بود که خیلی تهی دست و بی بضاعت بود و در یک اتاق خیلی کوچکی زندگی می کرد. درب اتاقش آن قدر کوتاه بود که ایشان هنگام وارد شدن خم شد. علی آقا وارد که شد دست ایشان را بوسید و بعد از سلام و احوال پرسی خیلی گرم و صمیمی کنارشان نشست و با آن ها چای خورد و خیلی با آن ها صحبت کرد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه