شناسه: 140164

دستگيري از ضعيفان

راوی کبری پردل : اوایل ازدواجمان بود که روزی به اتفاق علی آقا به عیادت یکی از دوستانشان رفتیم . هنگامیکه می خواستیم برگردیم وقت اذان مغرب بود . طبق روال همیشه ایشان به نماز اول وقت مقید بود ولی آن لحظه در کمال تعجب دیدم که ایشان آماده و مهیای نماز نشدند و از من خواستند تا به اتفاق هم جایی برویم بعد به یک خانه متروکه ای رفتیم که من اصلا فکر نمی کردم در آن خانه کسی زندگی کند . کلبه خرابه ای بود که پیرمردی در آن زندگی میکرد . وقتی وارد شدیم آن پیرمرد سجاده ای نمازش را پهن کرده بود و درحال نماز خواند بود . علی آقا به قدری راحت و صمیمی وارد منزل شد که برای من غیر منتظره بود . بعد کنار آن پیرمرد نشست و یک استکان کوچک که از نظر من شاید خیلی هم بهداشتی نبود برداشت و برای خودش چایی ریخت . هنگامی که آن پیرمرد نمازش را تمام کرد با یک شور و شعفی با علی آقا احوال پرسی کرد که مرا تحت تاثیر خود قرار داد . بعد علی آقا به من اشاره کرد که شماهم چایی می خوری . وقتی دیدم ایشان به قدری با لذت چایی را خورد من هم قبول کردم و شاید آن بهترین چایی بود که من در طول عمرم خورده بودم در آخر هنگام خداحافظی علی آقا دست در جیبش کرد و مقداری پول زیر پتو گذاشت و صورت آن پیرمرد را بوسید . وقتی از منزل بیرون آمدیم سئوال کردم چرا امشب نمازت رااول وقت نخواندی . ایشان در جواب حرف زیبایی به من زد که هرگز فراموش نخواهم کرد : این هم یک نوع نماز و عبادست است .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه