شناسه: 140165

لحظه و نحوه شهادت

راوی سیدعباس سیادتی : آقای علی نجفی شب را تا به صبح به دعا خواندن و نماز خواند سپری کرد . سر صبح ماشین راسوار شد رفت عقب چهار پنج بسته ی کیسه گونی آورده بود به من گفت : برو بالا کیسه گونی ها را بنداز پایین من رفتم بالای ماشین سر صبح لودر و بولدوزر در همان منطقه داشت خاکریز می زد . یک بسته را انداختم پایین دومین بسته را هم انداختم پایین . یکی سومی را که می خواستم بیندازم پایین خمپاره اصابت کرد رفتم هوا و با بغل آمدم پایین کنار وانت بعد برگشتم دیدم نجفی رفته زیر ماشین و با دستش شکمش راگرفته است . در آن لحظه من فکر کردم که ایشان دلواپس من است می خواهد ببیند من چکار شدم بلند شد نشست برای یک لحظه چشم هایمان توی چشم همدیگر افتاد همین جوری که سرم را گذاشته بودم بغل وانت می خواستم ببینم چکار شده است ایشان بلند شد یک چند تا یا حسین گفتیم بچه هایی که داخل سنگر بودند و سه نفری که داخل سنگر بودند آمدند بیرون مرا گرفتند و با عجله گذاشتند روی تخت پست امداد گفتم : برید ببینید بچه های دیگر چکار شده اند . رفتند دیدند آقای نجفی شهید شده است . یک دفترچه داشت آدرس های شهیدان را توی آن یادداشت می کرد که بعد از عملیات برود و از آنها سرکشی کند .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه