سرکشي از خانواده شهدا
راوی کبری پردل : روزی علی آقا به منزل آمد و به من گفت : حاضر شوید می خواهیم با هم به دیدن خانواده یکی از برادران پاسدار برویم بعد از این که حاضر شدم ایشان نکات لازم را در مورد خانواده ی آن برادر پاسدار به من گوشزد کرد و گفت : شما باید آنها را دلداری دهید و به آنها روحیه بدهید ولی توضیحی ندادند که آیا این شخص پاسدار شهید شده است یا اسیر می باشد . به هر حال وقتی به آنجا رفتیم تعداد دیگری از پاسدارها به اتفاق خانوده هایشان به آنجا آمده بودند . من با دیدن آن خانم پاسدار که از لحاظ معنوی زن کاملی بود با این که آن همه تمرین کرده بودم و خودم را آماده ی صحبت کرده بودم ولی تا لحظه ای که خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم من نتوانستم صحبت کنم . وقتی علی آقا از من سئوال کرد خوب چطور بود مجلس و شما چه گفتید ؟ گفتم : راستش را بخواهید چون شما به من نگفتید که ایشان شهید شده یا اسیر من هم نتوانستم حرفی بزنم و تا آخر مجلس ساکت بودم . علی آقا گفت یعنی شما هیچ صحبتی نکردید ؟ که با جواب منفی من روبرو شدند و درآخر گفت : آن روزی که بخواهید شما برای مردم صحبت کنید زیاد دور نیست و آن روز که شما بخواهید با خانوده شهدا همدردی کنید بزودی فرا خواهد رسید .
ثبت دیدگاه