شناسه: 140173

توجه به امر ازدواج

راوی کبری پردل : نحوه آشنایی من با علی آقا به این صورت بود که من روزها درس می خواندم و شبها به صورت داوطلبانه برای پرستاری مجروحین به بیمارستان می رفتم. ما در قسمت خدمات درمانی و پرستاری بودیم. هرگاه اعلام می کردند مجروح آورده اند از ما استفاده می شد. یک شب قرار بود من به بخشی بروم که مسئولش علی آقا بود، و مجروحین زیادی را آورده بودند، ولی مسئول بخش مان موافقت نکرد و معتقد بود که خانمها به آن صورت کارآیی لازم را ندارند وهم اینکه ایشان مقید بودند با مردها راحت تر کار می کنند، بهر حال با هماهنگی مسئول خدمات پرستاری، ایشان موافقت کرد و من به آن بخش رفتم. اول هیچگونه توجهی نداشت و کار خودش را انجام می داد. تا اینکه یکی از مجروحین حالش بهم خورد و علی آقا احتیاج به کنک پیدا کرد. وقتی برای کمک رفتم چون خودم به مسائل اسلامی مقید بودم وارد که شدم مجروح در حالت طبیعی نبود و من بدن او را با ملافه پوشاندم تا راحت ترکارم را انجام دهم. علی آقا از این حرکت من خوشش آمد و بعد از ازدواج که صحبت می کرد می گفت: من اصلا قصد ازدواج نداشتم، تا اینکه به جبهه رفتم و در یکی از عملیات ها بهترین دوستم به درجه رفیع شهادت نائل گردید. حقیقتا خیلی متاثر شدم از اینکه بعد از این همه خدمت در جبهه چرا خداوند شهادت را نصیبم نمی کند، بهر حال آن شب در خواب دیدم که سیدی پیش من آمد و گفت: فرزندم شما حالا وقت شهادتتان نیست و اول باید به سنت پیغمبرعمل کنی و من در همان عالم خواب به یاد پرستاری که در بخش، حجاب و ایمانش ملکه شده بود افتادم. بهمین دلیل در اولین مرخصی به خواستگاری من آمد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه