خواب و روياي شهيد
فرزند عزیزم رجبعلى خواب دیده بود که برایم این گونه نقل کرد: دبدم راهى را مىروم که روبه رویم جمعیت زیادى هستند در همین حال یک آقایى عصایى به دستم داد و گفت بگیر و به اینها حمله کن گفتم آقا با این همه جمعیت چه طورى حمله کنم گفت نترس اینها مثل بادهستند و تو حمله کنى رد مىشوى و به هرکس رسیدى با همین عصا بزن که بعد از خواب بیدار شدم و بعد از تعریف کردن این خوابش به شهادت رسید.
ثبت دیدگاه