شناسه: 140214

پيش بيني شهادت

هر بار که معمولا فرزندم رجبعلى به جبهه اعزام مى‏شد ما هم براى بدرقه‏اش به گاراژ و یا همان ترمینال مى‏رفتیم ومعمولا وقتى اتوبوس حرکت مى‏کرد یک جوى آب در جلوتر از ترمینال بود که من خم مى‏شدم و از این جو با لیوان آب برمى داشتم و به دنبالش مى‏ریختم و در این مرحله آخر که رفت و به شهادت رسیدطبق معمول ما هم براى بدرقه رفتیم و من این دفعه احساس دیگرى داشتم حالم با گذشته فرق داشت وقتى اتوبوس مى‏خواست حرکت کند خم شدم آب بردارم دیدم دستم به آب نمى‏رسد تلاش زیادى کردم دستم به آب نرسید عاقبت یک دستم را به لبه جدول گرفتم و مقدارى آب برداشتم که اتوبوس هم مقدارى رفته بود و من آب ریختم به دلم افتاد که باید در این کار حکمتى باشد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه