خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
زماینکه فرزند عزیز شهیدم رجبعلى مفقودالاثر بود و هنوز جنازهاش را نیاورده بودند یک شب در عالم خواب دیدم که با لباس بسیجس به منزل تمد و سلام کرد و گفتم کفشهایت را در بیاور و بنشین و یک بسته کاغذ هم دستش بود. گفت اینها مدارک است مىخواهم ببرم امضاء کنند من گفتم که اینها کاغذ سفید است او گفت شما نمىتوانید اینها را بخوانید. در همین حال از خواب بیدار شدم.
ثبت دیدگاه