شناسه: 140477

احساس مسؤليت

خاطره ای از روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی یادم می آید . در خانه قالی می بافتیم که صدای بلند گوی پایگاه شنیده شد که داشتند می گفتند یک ماشین با چند سرباز به روستا آمده و در وسط روستا به مردم تیر اندازی می کند برادرم فوراً خود را به وسط روستا رساند بعد از چند ساعت برگشت و گفت: زود باشید شما هم بیایید برویم یک مامور شاه آمده بود و طرف مردم تیراندازی می کرد که ما همگی با کمک جوانان روستا آن مامور را دستگیر کردیم . برادرم که از دستگیر شدن آنها خیلی خوشحال شده بود با صدای بلند شعار می داد مرگ بر شاه ، درود بر خمینی .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه