شناسه: 140480

اولين اعزام

در اولین دفعه که به جبهه رفتند پدرم به سفر حج رفته بود و به ما گفتند : که گندم وجو را درو کنید من و برادرانم به کوه رفتیم وقتی که غروب شد قرار شد یکی از ما برای آوردن نان و غذا به روستا برگردد . برحسب اتفاق در همان روز از روستا نیروهای بسیجی اعزام می کردند . وقتی ایشان برای آوردن غذا به روستا برگشته بود برای ما غذا تهیه کرده بود و روز بعد نان و غذا را فرستاده بود ولی خودش نیامد ما فکر کردیم کاری داشته و به کوه نیامده ولی وقتی که ازکوه برگشتیم دیدیم که تلگرافش از جبهه آمده است که نوشته بود ( من به جبهه رفتم ناراحت نباشید )وما آن وقت فهمیدیم که ایشان به جبهه رفته اند

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه