خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
راوی مریم محمدزاده : به یاد دارم یکشب خواب دیدم که فرزند شهیدم محمد بالای سرم آمده و مرتب مرا صدا می زند و می گفت: بلند شو مادر من. می خواهم بروم بچه ها منتظر من هستند و من گفتم: شما کیستید؟ شهید گفت: مادر به این زودی مرا فراموش کردید ، من فرزندتان محمد هستم . گفتم: مگر شما شهید نشده اید ؟ گفت : چه کسی گفته که من شهید شده ام. همه اینها شایعه است. مادر جای من خوب هستم. شما هیچ ناراحت نباشید. جایم خوب است. موقعی که به شهبید نگاه کردم دیدم همچون ماه می درخشد. من که داشتم گریه می کردم. گفت: مادر چه شد. اگر می خواهی گریه بکنی من می روم و دوباره بر نمی گردم که من آرام شدم و دیگر گریه نکردم . بعد بلند شدم تا پدر شهید را هم بیدار کنم تا با او خداحافظی کند. امام موبقعی که برگشتم دیدم ایشان رفته اند و چند دفعه هم صدایش کردم ولی دیگر جوابی نشنیدم و دیگر از همان شب به بعد خواب فرزندم محمد را ندیدم .
ثبت دیدگاه