شناسه: 141251

ذکر و ياد خدا

راوی عبدالحسین شاعری : به خاطر دارم وقتی که من و اسماعیل در منطقه بودیم و برای رفتن به عملیات آماده می شدیم هر کس کاری بر عهده داشت . ما هر دو نفرمان در توپخانه بودیم و باید بیشتر از بقیه حواسمان را جمع می کردیم . من به حالت آماده باش ایستاده بودم که ناگهان صدای مناجاتی از گوشه خاکریز بلند شد . اطرافم را نگاه کردم دیدم از اسماعیل خبری نیست . خودم را به خاکریز رساندم و دیدم که اسماعیل کتاب دعا در دستش است و دعا می خواند و گریه می کند به او گفتم : بنلد شو ، حالا چه وقت این کارها است دشمن در حال نفوذ است . اسماعیل گفت : اگر ما در یک دستمان قرآن بگیریم و در دست دیگرمان سلاح ، هیچ ابرقدرتی جرأت حمله به ما را ندارد و شکست می خورد . در همان لحظه او را در بغل گرفتم و دونفری به توپخانه برگشتیم .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه