شناسه: 142585

خاطرات نحوه مجروحيت

راوی کبری رومی: یکسری بعد از مرخصی موقع رفتن دخترم خیلی مریض بود و من هم ناراحت . از شوهرم خواستم که چند روزی بماند . او گفت : نمی شود و رفت . دخترم بهتر شد . من به خاطر اینکه شوهرم ناراحت نباشد به همراه دخترم به ایلام رفتیم و از آنجا با ماشین سپاه به پادگان ظفر محل استقرار لشکر رفتیم . دم درب لشکر بودم که شوهرم با موتور در حالی که پر از گرد و خاک جبهه بود آمد . از ما پرسید اینجا چه می کنید ؟ من هم شرح ماجرا را گفتم . او با مسئولش هماهنگ کرد و چند روزی در ایلام گشتیم . موقع برگشتن گفت : خوابی دیده ام شب قبل از اینکه شما بیائید و این گونه خوابش را تعریف کرد: گفت : شب قبل از اینکه شما بیائید خواب دیدم که در بیابانی هستم و یکی از دوستانم با من است . ما از غافله عقب ماندیم . ناگهان سواری از دور پیدا شد و ما را سوار اسب کرد و به طرف کاروان به راه افتاد . در بین راه من نوحه ای را زمزمه می کردم . به من گفت : اشتباه می خوانی . درستش را خواند و گفت : دوست دارید با من به سفر بیائید ؟ گفتم : بله ، گفت : این از آن سفرها نیست باید از خانواده اجازه ی کتبی بگیرید . گفتم : زن و دخترم فرسنگ ها از من دورند . گفت : می خواهید فردا صبح زن و فرزندت را بیاورم اجازه بگیری ؟ می خندیدم و گفتم آقا شما که هستید ؟ گفت : صاحب این کاروان . از خواب بیدار شدم . صبح وقتی دیدم شما آمده اید خشکم زد و خوابم را به هیچ کس نگفتم . ما خداحافظی کردیم و برگشتیم . او در عملیات مجروح شد و به مرخصی آمد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه