شناسه: 143111

حالات معنوي قبل از شهادت

این دو عزیز دیده بان بودند معاون فرمانده دیده بانی چند تا نیروی برد که با نیروهای خط تعویض کند در بین راه که دارند می روند. ظاهراً فرمانده می گوید که ما راه را عوضی رفتیم یک مرتبه می بیند که در 3-2 متری آنها یک نیروی عراقی است تا نیروی عراقی ایشان را دید افتاد روی زمین بر علیه ایشان هیچ اقدامی انجام ندادند. وقتی رفتند متوجه شدند که قلبش کار نمی کند. ظاهراً تا نیروهای ایرانی را دیده سکته کرده افتاده بود. بوسیلة بی سیم با شهید مجید مقدادی تماس می گیرند. می گویند که کجایی و چکار می کنی. ایشان می گوید: دارم پیش خدا می روم. این اصطلاحی بود برای دیده بان وقتی می خواست برود نماز بخواند می گفت: می خواهم بروم پیش خدا. یعنی چند لحظه ای صبر کن تا نماز تمام بشود. بعداً تماس بگیرید این فرمانده می گوید: مجبد آقا الان که وقت نماز نیست. می گوید: نه من دارم می روم پیش خدا و معلوم می شود که ایشان مجروح شده اند نیروها به عقب برمی گردند و ایشان در بیمارستان تهران به شهادت می رسد. جالب اینجاست که جنازة شهید عزیز را به شهرستان خودشان که بجنورد است می برند. مادرش ایشان را در قبر می گذارد نه مرصیه اش دست می کند. کفن را باز می کند از این شجاعتی که این شهید در جبهه نشان می دهد معلوم می شود که مار شجاعی داشته است مادر شهید خودش بچه اش را در قبری می گذارد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه