حالات معنوي قبل از شهادت
راوی غلامرضا دسترس: یکی از شهدایی که سن کمی داشت ولز از نظر روحی بسیار بزرگ بود . شهید مجید مقدادی از واحد دیه بان یبود . چون جثه کوچک داشت شب عملیات فرماندهان موافقت نمی کردند تا او وارد عملیات شود تا ابینکه بالاخره در کربلای 5 که ما در خرمشهر بودیم با یکی از عزیزان به نام هادی طباطبایی که ایشان هم طلبه هستند در یک تیم قرار می گیرند. مسئول تیم آخر آقای طباطبائی بودند ولی ایشان مجروح می شوند و این شهید تنها می ماند با اینکه جثه ای کوچکی داشت اما روحش بزرگ بود . روز عملیات معمولا بچه هاییکه در عمایات شرکت دارند چون خسته می شوند با نیروهای تازه نفس تعویض می کردند اما ایشان فردای عملیات که عراق پاتک زده بود به اتفاق یک نفر دیگراز مسئولین تیم ها در محلی سنگر می گیرند و با کمک یکدیگر مقابل پاتک دشمن ایستادگی می کنند . عده ای عقب نشینی کردند و در آن خط فقط 2- نفری بیشتر باقی نمانده بودند . که عبارت بودند ار این دو نفر و فرمانده گردان و یا گروهان این دو عزیز دیده بان بودند . معاون فرمانده دیده بانی چند تا نیرو می برد که با نیروهای خط تعویض کند در بین راه که می روند گویا فرمانده می گوید ما راه را اشتباه رفته ایم و با نگاه می بیند که در 3-2متری آنها یک نیروی عراقی است . تا نیروی عراقی ایشان را می بیند روی زمین می افتد در حالی که این برادران هیچ اقدامی علیه او نمی کنند . وقتی جلو می روند متوجه می شوند قلبش از کار افتاده گویا تا نیروهای ایران را دیده سکته کرده است . بوسلیه بی سیم با شهید مقدادی تماس می گیرند و می گویند کجائی ؟ چکار می کنی ؟ ایشان می گوید دارم پیش خدا می روم . این یک اصطلاحی برای دیده بان بود که وقتی می خواستند نماز بخوانند می گفتند می خواهم پیش خدا بروم یعنی صبر کن تا نمازم تمام شود بعدا تماس بگیرید . این فرمانده می گوید : مجید الان وقت نماز نیست می گوید نه دارم پیش خدا و معلوم می شود ایشان مجروح شده اند . نیروها ایشان را به عقب بر می گرداند و او در بیمارستان تهران به شهادت می رسد . جنازه شهید را به شهرستان - بجنورد - می برند مادرش او را در قبرمی گذارد زیر سرش را درست می کند کفن را باز می کند . در واقع از این شجاعتی که شهید در جبهه نشان می دهد معلوم می شود مادر شجاعی داشته که خودش فرزندش را در قبرمی گذارند.
ثبت دیدگاه