شناسه: 144229

عشق شهادت

راوی نساء حیدریان: سال آخر دبیرستان که بود، در نزدیکی ما دختر خاله و پسر خاله ای مجلس عروسی داشتند وقتی آمدم و این قضیه را برای محمدحسین نقل کردم که در این عروسی زن و مرد می رقصیدند آیا زمانی می رسد که من هم پسرم محمدحسین را این گونه داماد کنم، حسین گفت: مادر یک چیزی بگویم ناراحت نمی شوی؟ گفتم نه. گفت کی بیاید که از سپاه بیایند و پارچه ی سفیدی جلوی منزل نصب نمایند و بگویند از بلندگو که حسین مرادی شهید شده و فردا می خواهند او را تشییع کنند.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه