خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
راوی قربان بیگم محمد پور : یادم هست یک شب حمید به خوابم آمد که بر روی دوشش عبا انداخته بود به او گفتم: کجا می روی؟ گفت می روم به سمت امامزاده معصومه و از آنجا باید به کاظمین برم فقط به مادر بگوئید کمتر برایم گریه کند و نگران من نباشد چون جای من خیلی خوب است بعد از من خداحافظی کرد و رفت که من از خواب بیدار شدم .
ثبت دیدگاه