تلاش و پشتکار
راوی ابراهیم گل محمدی: به خاطر دارم فرزندم نصرت اله کلاس پنج ابتدایی بود که من سر زمین کشاورزی بودم مشغول کار کردن بودم آمد پیش من و گفت پدر جان آلان دو سه روزی است که سه ماه تعطیلی شروع شده و من هم بیکار هستم از شما می خواهم که من در کنارتان باشم و در آب گرفتن زمین کمکتان کنم . گفتم مشکلی ندارد. می توانی پیش من بمانی . نزدیک غروب شد به ایشان گفتم شما برو من کارم تمتم شد می آیم ولی ایشان گفت پدر جان من از شما خواهش می کنم شما بروید.من می مانم . با اصرار زیاد من را به خانه راهی کرد و خودش ایستاد و آخر شب شد و ایشان به خانه نیامده بود.که یک صدایی از بیرون آمد دلم آرام نگرفت و رفتم سر زمین دیدم ایشان سر زمین خوابیده است . بیدارش کردم و گفتم نصرت جان چرا به خانه نیامدی بخوابی . گفت تا دیروقت کار داشتم و گفتم این دو ساعت را اینجا می خوابم چون اگر به خانه می آمدم احتمال داشت صبح دیرتر به سر کار بیایم برای همین اینجا خوابیدم تا صبح زود کارم را شروع کنم و تا آخر سه ماه تعطیلی با من بود و به من کمک می کرد.
ثبت دیدگاه