تولد و کودکي
راوی سکینه رضایی: در فصل بهار داود به سن یکسالگی رسیده بود با او به کوه رفتم و مشفول جمع آوری اسفناج شدم. که ناگهان متوجه شدم داود د رکنار گودال آب روی چهر دست و پا نشسته و می خواهد که داخل گودال بیفتد. هنگامی که که او را صدا زدم به حول و قوه الهی برگشت و متوجه من شد و من آهسته آهسته به طرف او رفتم و سعی کردم نظرش را از من بر نگرداند . هنگامی که به او رسیدم او را در آغوش کشیدم و بوسیدم . اگر ایشان در گودال می افتاد حتما غرق می شد ولی خواست خداوند متعال بود که او زنده بماند و در راهش شهید بشود.
ثبت دیدگاه