زیرکی و هوشمندی
به روایت از علی اکبر خانی : محمد ابراهیم حدوداً پنج یا شش سال داشت که می دیدم ساعت 7 تا 8 صبح گم می شود. یک روز دنبالش را گرفتم و رفتم پشت باغ، دیدم در آنجا چند گودال کوچک کنده بود و انگور از باغمی برد و آبش را می گرفت. گفتم: " چه کار می کنی؟ " گفت: " دارم تمرین می کنم چگونه می شود شیره انگور درست کنم. که ارگ خدای ناکرده پدرم فوت کرد دنبال کسی نروم که این کار را برای ما انجام دهد. "
ثبت دیدگاه