پیش بینی شهادت
یادم می آید ایشان یک دفعه مرا به زیارت آقا علی بن موسی الرضا به مشهد مقدس برد آنجا برایم یک چادر نماز خرید وباهم به حرم مطهر رفتیم وهمان روز پس از زیارت به بجنورد بازگشتیم وایشان به من گفت : می خواهم از همین جا به جبهه بروم من به وی گفتم : اول به روستا برویم ولی ایشان گفت : نه ، شما به روستا بروید ومن هم عازم جبهه می شوم ایشان مرا سوار ماشین کرد وضمن خداحافظی گفت : که از عمو و زن عمو خداحافظی کن و بگو مرا حلال کنند من گریه ام گرفت وگفتم : عمو این حرف را نزن انشاءا… صحیح و سالم به منزل برمی گردی ولی ایشان گفت: به هر حال جنگ است و من یقین دارم که شهید می شوم وآن لحظه آخرین دیدار من با ایشان بود و پس از مدت کوتاهی ایشان به شهادت رسید.
ثبت دیدگاه