شناسه: 150383

شجاعت و شهامت

به روایت از اسدالله قربانی : یادم می آید محمد پنج سال داشت که دختر دو ساله ام مریض شد و چون درآن زمان وسیله ای وجود نداشت به همراه محمد دخترم را جهت مداوا بوسیله حمار به شهرستان بجنورد منتقل وسپس مقداری آذوقه و بیسکویت برای محمد گرفتم و با وجود اینکه محمد کودکی بیش نبود از او خواستم که به روستا نزد زن عمویش برگردد و محمد به روستا آمده بود و درمحلی در اطراف روستا که همسرم مشغول کار درو بوده محمدبه آنجا رفته وتمام آذوقه وبیسکویت ها را به همسرم داده بود ودر طول راه ومسیر طولانی بدون اینکه مقداری بیسکویت هارا خورده باشدراه را طی کرده بود .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه