خبر شهادت
ظهر از مدرسه به خانه آمدم منزلمان شلوغ بود حضور آن جمعیت درخانه زیاد توجه ام را جلب نکرد چرا که همان شب دعای کمیل داشتیم ومن فکر می کردم که میهمانان نزدیک زودتر آمده اند . ولی هنگامی که آشنایاین دور و نزدیک را در حال گریه کردن مشاهده نمودم تعجب کردم که چرا اینها اینقدر گریه می کنند مگر چه خبر شده است. یکی از آشنایان جلو آمد و مرا در آغوش گرفت و شروع به گریه کرد و گفت: پدرت شهید شده است.
ثبت دیدگاه