شناسه: 150498

خبر شهادت

ظهر از مدرسه به خانه آمدم منزلمان شلوغ بود حضور آن جمعیت درخانه زیاد توجه ام را جلب نکرد چرا که همان شب دعای کمیل داشتیم ومن فکر می کردم که میهمانان نزدیک زودتر آمده اند . ولی هنگامی که آشنایاین دور و نزدیک را در حال گریه کردن مشاهده نمودم تعجب کردم که چرا اینها اینقدر گریه می کنند مگر چه خبر شده است. یکی از آشنایان جلو آمد و مرا در آغوش گرفت و شروع به گریه کرد و گفت: پدرت شهید شده است.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه