شناسه: 150503

خواب و رویای دیگران در مورد شهید

بعد از شهادت حسن خواب دیدم به روستا آمده ام . حسن را که راننده ی امام خمینی بود در روستا دیدم زنی آنجا ایستاده بود به او گفتم : بیار این طرف تا امام و حسن به تو نخورند آن زن گفت : کجا هستند من که چیزی نمی بینم . خنده ای کردم و گفتم : من که بیدارم . دوباره حسن را دیدم و گفتم : تو که آمدی می گفتی تا لباسهایت را می آوردم او خنده ای کرد و گفت : اشکالی ندارد در همین حال و هوا بودم که از خواب بیدار شدم .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه