شناسه: 150594

حرمت والدین

به روایت از سلطان جعفری : به خاطر دارم زمانی که پسرم داوود به محل کارش رفته بود از بالای تیرآهن افتاد و دستش شکسته بود . وقتی به خانه آمد دیدم دستش را به گردنش آویزان نموده است ولی می خندد . گفتم : داوود جان چه شده ؟ چرا دستت را به گردن انداختی ؟ خندید و گفت : چیزی نیست مادر نگران نباش . اما وقتی شب که می خواستیم بخوابیم من متوجه او بودم که اصلاً به خواب نرفت چون دستش خیلی درد می کرد و در عین حال طوری برخورد می کرد که ما ناراحت نشویم .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه