شناسه: 150881

خواب و رویای شهید

به روایت از غلامحسین رحیمی : در آن تاریخ هنگامی که از داخل قرارگاه حمل استقرار لشکر روح ا... تیپ قوامین در اهواز ما را با اتوبوس به سمت جبهه فاو می بردند، من با اتفاق برادر عزیزمان شهید قاضی زاده در یک صندلی نشسته بودیم. در طول مسیر صحبت می کردند و روحیه خوبی داشتند و از جریان جبهه قبلی که باهم رفته بودیم در میمک صحبت می کردند. ایشان فرمودند من آن قاضی زاده قبلی نیستم و خیلی فرق کرده ام. این دفعه روحیه ام خیلی خوب است. تا اینکه به محل استقرار رسیدیم. آنجا با چند تن از برادران طبسی در یک سنگر بودیم. در یکی از روزها ساعت حدود 3 بعداز ظهر همین طور که صحبت می کردیم و از طرفی هم خمپاره های دشمن به سمت سنگرهای ما آتش می بارید، در همین هنگام متوجه شدیم که ایشان حالت خواب دارند. سئوال شد چه طوری با این سر و صدا آن هم در روز خوابتان می آید، ایشان در جواب گفتند: من چند لحظه به خواب می روم بیند چگونه به خواب می روم. در این هنگام دراز کشید و خوابید بقیه بچه ها بیدار بودند و باهم صحبت می کردند. چند که دقیقه گذشت یک دفعه بیدار شدند و با روحیه ای شاداب اعلام کردند من الان که خواب بودم دیدم مرا به خدمت حضرت امام خمینی (ره) بردند و از نزدیک ایشان را ملاقات کردم و در آن لحظه اظهار خوشحالی می کرد. بچه ها هم با شوخی هر به نحوی خواب ایشان را پاسخ می دادند تا اینکه شب فرا رسید و ایشان هم در طول خط مقدم مشغول انجام وظیفه بودند که ناگهان از طرف دشمن گلوله ای در کنار ایشان منفجر شد و به آرزوی خود که همان شهادت بود رسید و شربت شهادت را با افتخار نوشید.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه