توجه به امر ازدواج
راوی حوا آخوندی: یادم هست یک دفعه که پسرم علی اکبر از مرخصی آمده بود به بیابان رفت و وقتی از آنجا به خانه آمد متوجه شدم کمی ناراحت و گرفته است . سوال کردم که چه اتفاقی افتاده است ؟ گفتند : چیزی نیست به صحرا که رفتم خیلی جای زیبا و جالبی بود گلها و گیاهان صحرایی خیلی خاطره انگیز است و در ادامه گفت مادر می خواهم برایم زن بگیرید . من هم قبول کردم و به همراه خودش و پدرش به خواستگاری دختر مورد علاقه اش رفتیم . ولی به علت اینکه مرخصی اش تمام شده بود به من گفت من به جبهه می روم و وقتی جواب خواستگاری را دادند به من اطلاع دهید . و درست همان روز که جواب بله عروس را برای ما آوردند بعد از چند ساعت خبر شهادت علی اکبر را نیز به ما دادند .
ثبت دیدگاه