شناسه: 153393

توجه به امر ازدواج

راوی فاطمه غفاری: یک شب خواب دیدم که به طرف میدانی که در نزدیکی خانه مان است می روم و برادرم علی اکبر با چند نفر بسیجی دیگر داخل یک ماشین نیسان بودند. به ایشان نزدیک شدم دیدم پارچه سبز رنگی که روی آن یا حسین نوشته شده بود بر پیشانی بسته است. ناگهان چشمم به مادرم افتاد و او را صدا کردم گفتم بیا علی اکبر اینجاست و مادرم گفت: من دو سال پیش علی اکبر را از دست داده ام چند قدمی به اتفاق برادرم پیاده را رفتیم بعد ایشان سوار ماشین شدند و گفتند: من باید زودتر به جبهه بروم چون آماده باش است. هر چه خواستم جلو تر بروم و بیشتر او را همراهی کنم پاهایم توان کشش را رفتن نداشت تا اینکه از خواب بیدار شدم .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه