خواب و روياي شهيد
ایشان قبل از اینکه به جبهه برود یک شب خواب می بیند سیدی بزرگوار پرچم سبزی را به ایشان داده و فرموده اند که از این آب عبور کن و پرچم را روی تپه برافراشته کن. ایشان در حین عبور دچار مشکل شده و می خواسته غرق شود که ناگهان پدرم را در خواب می بیند ودستش را گرفته و از آب بیرون می کشد و به ایشان می گوید : هنوز مستأجری یا خانه خریدی ؟ اگر خانه نخریدی من در کنار خودم برایت خانه ساخته ام و 12 اتاق سفید و تمیز را به ایشان نشان می دهد و می گوید دیگر از مستأجری راحت شدی . و ایشان صبح که از خوب برمی خیزد ازهمه و حتی همسایگان خداحافظی می کند وراهی جبهه می وشود و این آخرین سفرایشان بود که می رود و بازنمی گردد وبه فیض عظیم شهادت نائل می شود.
ثبت دیدگاه