شناسه: 156800

عشق به جهاد

به روایت از کنیز عابدینی : وقتی برادرم محمدی می خواست به جببه اعزام شود نماز می خواند که یک ماشین به دنبال او آمد. می خواست خداحافظی کند من گریه می کردم . به من گفت: خواهر گریه نکن این راه دین است که می رویم اگر ما نرویم شما نمی توانید آسوده در خانة خود زندگی کنید و خداحافظی کرد و رفت . بعد از 20 روز نامه ای برای ما فرستاد و یک عکس که چفیه در دست داشت برای ما فرستاد در آن نامه ای برای ما فرستاد و یک عکس که چفیه در دست داشت برای ما فرستاد . در آن نامه از شهادت زیاد سخن گفته بود.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه