تولد و کودکي
راوی ابوالحسن ضرابی: روزی باقر درسن چهارسالگی همراه سن به سرکار آمد من در حال ساختن دیوار خانه بودم که باقر اصرار کرد که اورا بالای دیوار بگذارم چند لحظه ای از گذاشتن روی دیوار نگذشته بود که باقر از بالای دیوار به زمین افتاد چند قسمت بدنش زخمی شد و خون زیادی از او رفت بلافاصله او را به دکتر بردیم دکتر وقتی ایشان را با آن وضعیت دیدگفت: امید به زنده ماندن او نیست ناامیدانه اورا به خانه آوردیم وهمه ی اعضای خانواده دور او جمع شده و گریه می کردند اورا رو به قبله خواباندیم واز خداوند برایش طلب شفا کردیم دعا و توسل وکمیل خواندیم دو رکعت نماز حاجت خواندم وبعد دعای شفا را خوانده و بر مقداری آب فوت کردم ومقداری از آن آب را به صورتش زدم که دیدم به حال آمد وقتی اورا به دکتر بردیم هیچ آثاری از مریضی در او نبود .
ثبت دیدگاه