شناسه: 157819

عشق شهات

یک خاطره از برادرم احمد یادم می آید، ایشان بعد از مدتی که در بسیج خدمت کرد در سپاه مشغول به خدمت شد. او اولین روزی که با لباس سپاه به خانه آمد خدا را شاهد می گیرم مانند کسی که لباس دامادی به تن کرده است دور خانه می چرخید و با صدای بلند می خندید! من جلو رفتم و گفتم: احمد جان، این چه رفتاری است؟ گفت:" خواهر جان، تازه از مادر متولد شده ام، این لباس معنای خاصی دارد، هم لباس من است و هم کفن من است."بعد برادرم احمد رو کرد به مادرم و به ایشان گفت: " مادرجان، راضی نیستم قطره ای اشک برای شهادت من بریزید."

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه