شناسه: 157827

احساس مسؤلیت

من مدت کمی برادرم احمد را می دیدم چون ایشان در منطقه ای جنگی فعالیت زیادی داشت یک روز از ایشان سوال کردم که شما چرا اینقدر به جبهه می روی ؟ پشت جبهه هم به شما احتیاج دارند احمد در جواب من گفت : اگر شما آنجا بودید و می دیدید که چه دسته گلهایی از دست می روند یا هنگامی که در حال جنگیدن هستی می بینی مغز دوستت که چند لحظه پیش با تو سخن می گفت: روی دست و بدنت می ریزد آیا بازهم به جبهه نمی رفتی ؟ خلاصه آن روز برایم خیلی در این مورد صحبت کرد و ما را قانع کرد .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه