عشق به جهاد
راوی َاحمد صمیمی ترک: پس از والفجر 4 که مدت 6 ماه در جبهه بودم ، مرا جهت خدمت به حفاظت شهرستان معرفی کردند . در آنجا به عنوان محافظ شخصیت ما مشغول به خدمت شدم . در آن زمان محافظ حجةالاسلام فقیهی که از تبریز آمده و نماینده امام و امام جمعه بیرجند بودند ، شدم خلاصه در این مدت تجربیاتی آموختم که چگونه باید با شخصیت مردم آشنایی حاصل کرد و چگونه با ید یک محافظ خوب باشم . این تجربیات را در مدت 11 ماهی که در حفاظت بودم ، یاد گرفتم ولی نباید این مسئولیت جلوی پیشرفت من را در جبهه می گرفت خلاصه پس از این مدت راهی جبهه شدم . خوب انسان در هر جایی خاطره ای دارد . یادم می آید وقتی محافظ بودم من و برادر عباسی و برادر صادقی برای کنگره جهانی ائمه جمعه به تهران رفتیم . در بین راه خسته شده بودیم ، جهت استراحت از تویوتا لند کروز پیاده شدیم . چون همیشه عادت داشتیم درب طرف خود را فقل کنیم ، طبق برنامه همیشگی فقل کردیم . در هیمن بین برادر صادقی که راننده بودند در حالی که ماشین را روشن گذاشته بودند درب را از داخل قفل کردند ! ما به خودمان آمدیم هر چهار درب قفل بود و ما بیرون از ماشین مانده بودیم ! حال مجسم کنید ما بیرون از ماشین و ماشین قفل ولی روشن و از همه مهم تر اینکه اسلحه هامان نیز داخل ماشین بود . خلاصه به هر دری زدیم که ماشین را باز کنیم نشد . از آخر تصمیم گرفتیم که لاستیک لچکی ماشین را پاره کرده و شیشه را سالم در بیاوریم و درب را باز کنیم که متاسفانه هم لاستیک در لچکی پاره شد وهم شیشه شکست و بالاخره در ماشین باز شد و به سلامت چه بگویم با سرماخوردگی به تهران رسیدیم .
ثبت دیدگاه