شناسه: 158184

حرمت والدين

راوی عباس صفری: یک شب سرد من خواستم به طرف صحرا بروم برای آبیاری زمینها که محمدحسن گفت:من هم می آیم تا به شما کمک کنم .گفتم:نه باباهوا سرد است تو نمی خواهد بیایی .او گفت:چطور برای شما نیست ولی برای من سرد است. خلاصه من رفتم بعداً که او دنبال من به صحرا آمد.و به من در کارها کمک کرد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه