شناسه: 159994

خاطرات جنگی

به روایت از حامد شریفی پناه : یادم هست که می گفت: وقتی من سخنرانی کردم دانش آموزی با گریه آمد و کتش را درآورد و به من داد. آنوقت گفت: که من شبانه کار قالی بافی می کنم. ده تومان پس انداز دارم و آن را نیز آورد و به من داد تا کمکی به جبهه کرده باشد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه